همشهری آنلاین-مریم تهوری: با اینکه بیرون آمدن از خانه با ویلچر کم از گذر از هفتخوان رستم ندارد، هر روز فعالیتهایش را با اراده و علاقه از سر میگیرد. بیشتر اهالی محله اشراقی وقتی مشکلی برای گوشیهای تلفن همراهشان پیش میآید سراغ «فرهاد شیرازی» را میگیرند. او هم به نوبت کار اهالی را راه میاندازد. فرهاد با همه جوانیاش دبیر کانون معلولان محله هم هست و این روزها نیت کرده تا برای خودکفا شدن معلولان مهارتهایش را در کلاسهای سرای محله آموزش دهد.
قصههای خواندنی تهران را اینجا دنبال کنید
منزوی نشدم
«۷ ماهه به دنیا آمدم و همین مسئله مشکلات جسمی برایم به وجود آورد. چند ماه بعدتر پدر و مادرم متوجه شدند که نه تنها قادر به راه رفتن نیستم بلکه دستهایم هم کارایی لازم را ندارد.» زمان چهار دست و پا رفتن کودک و کمکم روی پا ایستادنش که از راه رسید، تازه اعضای خانواده متوجه مشکل جسمی فرهاد شدند. پدر و مادر بهرغم امکانات محدود شهر ورامین چند ماهی هر روز کودک را در آغوش میگرفتند و از ورامین راهی تهران میشدند تا شاید طبیبی درد فرهادشان را درمان کند.
اما پیگیریهایشان راه به جایی نبرد و کمکم فرهاد بزرگتر شد و خودش را که شناخت، فهمید مثل دیگران نیست: «با همسن و سالانم فرق داشتم. نه میتوانستم راه بروم و نه دستهایم را درست تکان دهم. اما باهوش بودم. این تفاوتها برایم جای سؤال داشت و مادر با حوصله بسیار داستان تولدم را برایم تعریف کرد و خیلی زود با حقیقت زندگیام کنار آمدم. البته ناگفته نماند که در این مسیر مادرم خیلی همراه بود. برای مثال زمانی که بچههای فامیل با هم بازی میکردند و من هم کشان کشان خودم را میانشان میبردم تا همبازیشان شوم مانع این کار نمیشد و به پدرم یادآوری میکرد که فوقش زمین میخورد، ۲ روز دیگر خوب میشود اما نباید از جمع دور بماند. به همین دلیل هیچوقت منزوی نشدم.»
۴ سال را در کلاس کودکان ناتوان ذهنی گذراند
فرهاد تنها چند ماهی فیزیوتراپی کرد و بعد هم خانواده به دلیل مشکلات مختلف نتوانستند درمان فرزندشان را برای دورهای طولانیتر ادامه دهند. با این حال همان چند ماه هم باعث شد تا توانایی دستهای فرهاد بیشتر شود. ۶ ساله شد و وقت مدرسه فرا رسیده بود.
یک ورامین بود و یک مدرسه استثنایی که فرهاد هم مجبور شد در کلاس کودکان ناتوان ذهنی بنشیند: «من مشکل ذهنی نداشتم اما به اشتباه تا سال چهارم در کلاس کودکان ناتوان ذهنی درس میخواندم. به ظاهر دوران سختی بود. برقراری ارتباط با هم کلاسیهایم کار بسیار دشواری بود تا اینکه یک روز معلم کودکان ناشنوا من را در راهرو مدرسه دید و از من خواست تا از روی یکی از درسهای کتاب فارسی بخوانم. تازه آنجا بود که این معلم تشخیص داد من نباید در کلاس کودکان ناتوان ذهنی باشم و کلاسم را تغییر دهد.»
فرهاد میگوید بودن در این کلاس دید او را نسبت به تواناییهایش تغییر داده است: «هیچکاری بیحکمت نیست. وقتی چند سالی در این کلاس بودم تازه متوجه شدم که نسبت به خیلیها وضعیت جسمی بهتری دارم و باید بابت خیلی از داشتههایم خوشحال باشم. همین موضوع اعتماد به نفس بیشتری به من داد. کلاس چهارم که تمام شد تازه به تهران آمدیم و من در مدارس بهتری مشغول به تحصیل شدم.
آرزوهای فرهاد مثل خودش رشد میکنند
فاطمه فتاحی، مادر فرهاد کسی است که در همه این سالها پا به پای تنها پسرش پیش رفته و او را در سختیهای زندگیاش همراهی کرده است. فتاحی میگوید: «اوایل پدرش خیلی نگران وضعیت فرهاد بود؛ مثلاً اگر میان بچههای دیگر میرفت سعی میکرد برای اینکه اتفاقی برایش نیفتد او را از جمع جدا کند اما از همان ابتدا با این کار مخالف بودم و تأکید میکردم که فرهاد باید در جمع بزرگ شود نه در انزوا تا در بزرگسالی بتواند زندگیاش را مدیریت کند. خدا را شکر میکنم که پسرم با این مشکل به خوبی کنار آمد و اجازه نداد زندگیاش از روال عادی خارج شود. فرهاد روحیه ویژهای دارد. هر روز امید و آرزوهایش هم بزرگتر میشود.»
او به مادرانی که از فرزندان معلولشان مراقبت میکنند، توصیه میکند: «تنها توصیهام این است که روحیهتان را از دست ندهید و صبور باشید تا فرزندتان بتواند روی پای خود بایستد و زندگیاش را پیش ببرد. تنها با داشتن روحیه است که این بچهها میتوانند مهارتی فرا بگیرند و در راه آن پیشرفت کنند و توانمند شوند.»
هر سرای محله یک فرصت است
دبیر کانون معلولان محله اشراقی از همان دوران نوجوانی به کامپیوتر و نرمافزار علاقه خاصی پیدا کرد و همین موضوع باعث شد تا در رشته کامپیوتر دیپلم بگیرد و خیلی زود وارد بازار کار شود: «دیپلم که گرفتم مشکلاتی پیش آمد که مانع از ادامه تحصیلم شد به همین دلیل تصمیم گرفتم از این موقعیت استفاده کنم و به جای هدر دادن وقت وارد بازار کار شوم. این شد که به تعمیر و خرید و فروش تلفن همراه مشغول شدم و الان پس از گذشت ۴ سال توانستهام در این زمینه ارتباطات خوبی پیدا کنم و مخارج زندگیام را تأمین کنم. از طرف دیگر پرداختن به کارهای هنری هم علاقه همیشگی من به شمار میرفت. به شکل اتفاقی زمینه آشناییام با سرای محله و ادامه همکاریام بهعنوان دبیر کانون معلولان با حضور در کلاسهای چلنگری، هنر فلزکاری، استاد گلزار آغاز شد. سرای محله برای معلولان این دوره آموزشی را برگزار کرد تا با یادگیری این حرفه در صورت تمایل بتوانند از این راه کسب درآمد داشته باشند. در همان چند جلسه اول پیشرفت خیلی خوبی داشتم و کارهای خوبی هم ساختم اما سرای محله نتوانست همکاریاش را با استاد گلزار ادامه دهد و این دوره نیمهکاره باقی ماند و اکنون من در کانون با شناسایی معلولان محلی و تواناییهایشان تلاش دارم تا در کنار ارائه خدماتی مانند مناسبسازی مقابل خانهها یا خرید ویلچر برای معلولان، دورههای آموزشی برگزار کنم تا معلولان محله خودکفا شوند.»
معلول احترام میخواهد و اعتماد به نفس
صحبت به اینجا که میرسد فرهاد با اشاره به نقش پررنگ پدر و مادرها در ایجاد اعتماد به نفس در فرزندان معلولشان میگوید: «در اینکه یک معلول بتواند و بخواهد وارد اجتماع شود و در عرصههای مختلف خودش را نشان دهد، خانوادهها نقش بسیار تأثیرگذاری دارند. اگر به فرزندان معلولشان که طبیعتاً توانایی کمتری نسبت به دیگران دارند فرصت آزمون و خطا داده شود و به آنها بها دهند بهطور حتم فرد معلول هم میتواند محدودیتهای جسمانیاش را نادیده بگیرد و تلاش مضاعف داشته باشد، اما وقتی والدین این فرصت را از فرزندشان میگیرند دیگر انتظاری از بقیه نیست.»
او که روی صحبتش با والدین معلولان است، درباره خانواده خود میگوید: «در خانواده ما چنین بیماری بیسابقه بود و خوشبختانه خواهر کوچکترم هم سالم است با این حال نه تنها پدر و مادرم روحیهشان را از دست ندادند که در همه این سالها با من مانند فرد عادی رفتار کردند، بهطوری که بعد از مدتی این بیماری و این محدودیت انگار جزئی از وجود من شد و با آن به پیشرفتم ادامه دادم.»
-------------------------------------------------------------------------------------------------
*منتشر شده در همشهری محله منطقه ۱۳ در تاریخ ۱۳۹۵/۰۸/۰۲
نظر شما